English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3487 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intercommon U باهم شرکت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
houses U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
sums U باهم جمع کردن
chum U باهم زندگی کردن
sum U باهم جمع کردن
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
chums U باهم زندگی کردن
splicing U باهم متصل کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
splice U باهم متصل کردن
interwed U باهم پیوند کردن
interchanging U باهم عوض کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
interchanged U باهم عوض کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
interchange U باهم عوض کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
cohabits U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
interchanges U باهم عوض کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
letterheads U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterhead U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation U شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
limited company U شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
constituent company U شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
international finance corporation U شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company U شرکت مادر شرکت مرکزی
private U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
participated U شرکت کردن
participate U شرکت کردن
contributed U شرکت کردن
to play at U شرکت کردن در
contributing U شرکت کردن
contributes U شرکت کردن
partakes U شرکت کردن
partake U شرکت کردن
partaking U شرکت کردن
contribute U شرکت کردن
stand-ins U شرکت کردن
go into U شرکت کردن در
stand-in U شرکت کردن
stand in U شرکت کردن
participates U شرکت کردن
partaken U شرکت کردن
partook U شرکت کردن
take a hand at U شرکت کردن در
participation U شرکت کردن
outsource U به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger U شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
to enter into p with another U باکسی شرکت کردن
sit for an examination U در امتحانی شرکت کردن
To sit for an examination. U درامتحان شرکت کردن
take part U دخالت یا شرکت کردن
joined U شرکت کردن در پیوستن
join U شرکت کردن در پیوستن
joins U شرکت کردن در پیوستن
contribute U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributing U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
partaken U شرکت کردن شریک شدن در
to ride a race U در اسب دوانی شرکت کردن
to subscribe to a charity U در دادن اعانهای شرکت کردن
totake parts in something U در چیزی شرکت یادخالت کردن
to undergo training U در یک دوره آموزشی شرکت کردن
partakes U شرکت کردن شریک شدن در
partake U شرکت کردن شریک شدن در
conspires U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspired U درنقشه خیانت شرکت کردن
participate U شرکت کردن سهیم شدن
participated U شرکت کردن سهیم شدن
conspire U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspiring U درنقشه خیانت شرکت کردن
to a oneself in U شرکت کردن یاشریک شدن
partaking U شرکت کردن شریک شدن در
participates U شرکت کردن سهیم شدن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to empower somebody to participate U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
to row a race U در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
component U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless U شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to move one's operation offshore U شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
to bar somebody from a competition U شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
take part U مداخله کردن شرکت کردن
enter into partnership with someone U شرکت کردن شراکت کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to go on a picnic U بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
to go a mumming U در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
body corporate U شرکت شرکت سهامی
business group U شرکت سهامی [شرکت]
army component U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
at once U باهم
inchorus U باهم
simultaneously U باهم
together U باهم
concurrently U باهم
one with a U باهم
simoltaneous U باهم
jointly U باهم
concerted U باهم
simoltaneously U باهم
tutti U باهم
conjointly U باهم
vis-a-vis U باهم
vis a vis U باهم
We went together . U باهم رفتیم
interweaving U باهم امیختن
interweave U باهم امیختن
kissing kind U باهم دوست
cohabitation U زندگی باهم
interwove U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
collaborated U باهم کارکردن
collocation U باهم گذاری
collaborates U باهم کارکردن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
to be together U باهم بودن
one anda U همه باهم
coexist U باهم زیستن
collaborating U باهم کارکردن
coexisted U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexists U باهم زیستن
to grow together U باهم پیوستن
collaborate U باهم کارکردن
concomitancy U باهم بودن
to act jointly U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
coadunate U باهم روییده
cowork U باهم کارکردن
coinciding U باهم رویدادن
cooperate U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
to whip in U باهم نگاهداشتن
to keep company U باهم بودن
to huddle together U باهم غنودن
coincided U باهم رویدادن
combining U باهم پیوستن
coincides U باهم رویدادن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
all at once U همه باهم
subscribe U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
they had words U باهم نزاع کردند
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
cross fertilize U باهم پیوند زدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
impacted U باهم جمع شده
impacted U باهم جوش خورده
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
to grow together U باهم یکی شدن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
to grow into one U باهم یکی شدن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
grade U جورکردن باهم امیختن
coact U باهم نمایش دادن
to bill and coo U باهم غنج زدن
to be good pax U باهم دوست بودن
coapt U باهم جور امدن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1They decided to buy the company outright.
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com